دانلود کتاب افزایش مهارتهای خواندن و نوشتن ,Reading and Writing to Learn نویسنده: Katherine Wiesolek Kuta
فارسی| 1.3 مگ | لینک مستقیم | PDF
کتاب Reading and Writing to Learn یک کتاب کامل برای ارتقاء سطوح نوشتاری و خواندن میباشد که با اصول به کار رفته در کتاب و تمارین موجود زبان آموز میتواند بعد از اتمام تمرین با این کتاب تغییرات ملموسی را در نوشتار و خواندن ( درک مطلب ) خود حس نماید, این کتاب نوشته Katherine Wiesolek Kuta میباشد.
این داستان را میرزا محمدعلی نقیبالممالک، داستانگوی ناصرالدینشاه قاجار برای وی میگفت و در این هنگام فخر الدوله، دختر ناصر الدین شاه پشت در نیمه باز اتاق خواجه سرایان مینشت و داستانها را با دقت مکتوب میکرد و برای آنها نقاشی میکشید. داستان امیر ارسلان اینگونه برجا مانده است. دو داستان دیگر نقیب الممالک عبارتاند از «داستانهای ملک جمشید» و «زرین ملک».
دانلود کتاب اصطلاحات زبان انگلیسی ,Idiomatic American English نویسنده: Barbara K. Gaines
انگلیسی| 3.56 مگ | لینک مستقیم | PDF
عبارات اصطلاحی به زبان انگلیسی طعم و رنگ متنوعی میبخشند. این اصطلاحات را میتوانید در زبان روزمرهی انگلیسی زبانها و صفحات روزنامهها، و رادیو و تلویزیون به وفور پیدا کنید. هر بار که یک عبارت عامیانه را میشنوید که از معنی آن سر در نمیآورید – حتی با وجود آنکه معنی تکتک لغات به کار رفته در آن عبارت را میدانید؛ احتمالاٌ به یک اصطلاح برخورد کردهاید. یاد گرفتن این اصطلاحات، نیازمند شنیدن، خواندن، مطالعه و تمرین فراوان است. درسهای این کتاب طوری طراحی شدهاند تا عبارات اصطلاحی در زبان روزمرهی آمریکاییها را قدم به قدم به شما آموزش دهند.
در زمان سابق سه نفر، حاجي و مشهدي و كربلايي همسفر شدند. روز گذرشان از كنار شهري افتاد چون خسته بودند بيرون شهر كنار باغي زير سايه درخت سيبي اتراق كردند. شاخه سيب از ديوار باغ بيرون بود آنها چشمشان كه به درخت سيب افتاد هوس خوردن سيب كردند. حاجي و كربلايي به مشهدي گفتند: «چند تا سيب بچين تا بخوريم». مشهدي شاخه درخت را گرفت و تكان داد. باغبان از داخل باغ صدا زد: «هاي مشتي، نكن» ربع ساعتي گذشت حاجي و مشهدي به كربلايي گفتند: «كربلايي! خبري از باغبان نيست، نوبت شماست بلند شو و سيب بچين» كربلايي هم چند بار درخت را تكان داد. باغبان دوباره از داخل باغ صدا زد: «آي كربلايي نكن، بسه» پس از يكي دو ساعت ديگر كه آن سه نفر ميخواستند حركت كنند مشهدي و كربلايي گفتند: «حاجي! ميخواهيم حركت كنيم براي بين راه مقداري سيب بچين، اين بار نوبت شماست».
ميگويند: حاكم بروجرد، يك روز به عنوان خلعت پوستيني به يكي از رؤساي يكي از قبايل داد. فرداي آن روز موقعي كه حاكم با جماعتي از اعيان شهر توي دارالحكومه جلوس كرده بود آن شخص درحالي كه پوستين را وارونه پوشيده بود به خدمت حاكم آمد.