نوکر بادنجان به کساني اطلاق مي شود که به اقتضاي زمان و مکان به سر مي برند و در زندگي روزمرۀ خود تابع هيچ اصل و اساس معقولي نيستند. عضو حزب باد هستند، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوي مي روند و از هر سمت که بوي کباب استشمام شود به همان جهت گرايش پيدا مي کنند.
خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هيچ وجه کاري ندارند. آنان که عقيدۀ ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خويش را به هيچ مقام و منزلتي نمي فروشند اگر به آنها تکليف کمترين انعطاف و انحراف عقيده شود بي درنگ جواب مي دهند من نوکر بادنجان نيستم.
اما ريشۀ اين ضرب المثل:
نادرشاه افشار پيشخدمت شوخ طبع خوشمزه اي داشت که هنگام فراغت نادر از کارهاي روزمره با لطايف و ظرايف خود زنگار غم و غبار خستگي و فرسودگي را از ناصيه اش مي زدود. نظر به علاقه و اعتمادي که نادرشاه به اين پيشخدمت داشت دستور داد غذاي شام و ناهارش با نظارت پيشخدمت نامبرده تهيه و طبخ شود و حتي به وسيلۀ همين پيشخدمت به حضورش آوردند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگيها و شيرين زبانيهايش روحاً استفاده کند.
اين ضرب المثل که از حکيم فرزانه فردوسي طوسي است در موردي به کار مي رود که پهلواني را از حريف و هماوردش بترسانند و او را به انصراف و امتناع از مقابله و محاربه با حريف و دشمن توصيه نمايند. پهلوان موصوف چون به نيروي قدرت و توانايي خود اطمينان دارد پوزخندي زده مصلحين خيرانديش را با اين نيم بيتي پاسخ مي دهد.
شعر بالا به سادگي تکيه کلام اين و آن نشد بلکه مسبوق به سابقۀ تاريخي شيرين و عبرت انگيزي است که شرح آن ذيلاً بيابد.
آدمي به هنگام ضعف و بيچارگي، آنجا که قدرت و توانايي زورمندترين افراد بشر قادر به حل مشکل نباشد ناگزير از توسل و استغاثه به درگاه حکيم علي الاطلاق است و از او يعني خداي قادر متعال مي خواهد که دردش را درمان کند و مرهمي بر قلب پريش و مجروحش نهد.
طريقل توسل و استغاثه در چنين مواردي معمولاً دست به آسمان برداشتن است به اين طريق که دو دست را به سوي آسمان بلند مي کند، چشمانش به افق دور دست ناپيدايي خيره مي شود و سپس آنچه در دل دارد در نهايت عجز بر زبان مي آورد. اکنون ببينيم آن واقعۀ تاريخي چيست و چگونه دست به آسمان برداشتن به صورت رسم و سنت مذهبي درآمده است.
آهسته و با تأني راه رفتن يا غذا خوردن را اصطلاحاً در دهات و روستاها ميرزا ميرزا رفتن و ميرزا ميرزا خوردن گويند که پيداست به جهت وجود کلمۀ ميرزا بايد علت تسميه و ريشۀ تاريخي داشته باشد. وا?ۀ ميرزا ملخص کلمۀ اميرزاده است که تا چندي قبل به شاهزادگان و فرزندان امراء و حکام درجۀ اول ايران اطلاق مي شد. اين وا?ه اولين بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجري معمول و متداول گرديده که به گفتۀ محقق دانشمند عباس اقبال آشتياني:«خواجه لطف الله را چون پسر امير مسعود بوده مردم سبزوار ميرزا يعني اميرزاده مي خواندند و اين گويا اولين دفعه اي است که در زبان فارسي کلمۀ ميرزا معمول شده است.» وا?ۀ ميرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفي را طي کرد يعني ابتدا اميرزاده مي گفتند. پس از چندي از باب ايجاز و اختصار به صورت اميرزا مورد اصطلاح قرار گرفت:«عازم اردوي پادشاه بودند و پادشاه اميرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.»
هرگاه بخواهند کسي از مطلب و موضوعي آگاه نشود و او را به تدبير و بهانه بيرون فرستند و يا به قول علامه دهخدا:«پي کاري فرستادن که بسي دير کشد.» از باب مثال مي گويند: «فلاني را به دنبال نخود سياه فرستاديم.» يعني جايي رفت به اين زوديها باز نمي گردد. اکنون ببينيم نخود سياه چيست و چه نقشي دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است. به طوري که مي دانيم نخود از دانه هاي نباتي است که چند نوع از آن در ايران و بهترين آنها در قزوين به عمل مي آيد. انواع و اقسام نخودهايي که در ايران به عمل مي آيد همه به همان صورتي که درو مي شوند مورد استفاده قرار مي گيرند يعني چيزي از آنها کم و کسر نمي شود و تغيير قيافه هم نمي دهند مگر نخود سياه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب مي ريزن تا خيس بخورد و به صورت لپه دربيايد و چاشني خوراک و خورشت شود.
عبارت بالا که از جوانترين و تازه ترين امثلۀ سائره مي باشد در موارد رعايت اصول خونسردي و بي اعتنايي در برخورد با ناملايمات زندگي به کار مي رود و اجمالاً مي خواهد بگويد سخت نگير، خونسرد باش، اين هم مي گذرد و يا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات:
هم موسم بهار طرب خيز بگذرد هم فصل نامساعد پائيز بگذرد
گر ناملايمي به تو رو آورد فرات دل را مساز رنجه که اين نيز بگذرد
اين اصطلاح يا ترکيب اضافي در افواه عامه به معني پاداش يا مشتلق يا انعامي است که در مقابل هنر نمايي يا انجام کاري مهم و يادآوردن خبر خوش به اشخاص و افراد داده مي شود. ناز شست دادن يا ناز شست گرفتن که هر دو از مصطلحات و امثلۀ سائره است به آن گونه پاداش و انعامي اطلاق مي شود که در قبال انجام کارهاي فوق العاده و قابل توجه و ستايش داده يا گرفته شود. در اين مقاله مطلب بر سر علت و موجب تلفيق و ترکيب دو واوۀ ناز و شست است که دانسته شود براي چه پاداش و پيشکشي در مقابل هنر نماييهاي قابل تحسين و ستايش را نازشست مي گويند و علت تسميه و نامگذاري آن از چه واقعۀ تاريخي ريشه گرفته است.
ناصرالدين شاه قاجار که قريب نيم قرن در ايران سلطنت کرده است دفتر مخصوصي داشت که بودجۀ مملکتي و دربار را در آن يادداشت مي کرد و در پايان سال چنانچه متوجه مي شد که کسر بودجه دارد به طرق مختلفه از عمال و حکام و ثروتمندان پول درمي آورد که البته عنوان هديه و پيشکشي داشت و براي شاهد مثال چند نمونه از آن طرق و تدابير را شرح مي دهيم:
1- پيشکشي هاي عيد نوروز که مبلغ و ميزان آن در حدود دو پنجم ماليات ايران بود و از طرف وزيران و حکام ايالات و ولايات و رؤساي قبايل و کارمندان عالي رتبۀ دولت تقديم مي گرديد و ميزان آن به فراخور مقام و مرتبۀ تقديم دارنده قبلاً معلوم و معين مي شده است.
2- ناصرالدين شاه در اول هر سال شمسي براي حکام و صاحب منصباني که قصد تغيير و تعويض آنها را نداشت خلعت مي فرستاد. اين خلعت شاهانه نشانۀ ادامۀ خدمت بود و خلعت گيرنده وظيفه داشت با تشريفات خاصي آن خلعت را استقبال کند و متقابلاً مبلغي در خور مقام سلطنت به حضور ملوکانه تقديم دارد.
بعضيها هنگام احسان و نيکوکاري هم دست از تعصب و تقيد برنمي دارند و از کيش و آيين و ساير معتقدات مذهبي سائل مستمند پرسش مي کنند به قسمي که آن بيچاره به جان مي آيد تا پشيزي در کف دستش گذارند در حالي که نوعپروري و بشر دوستي از آن نوع احساسات و عواطف عاليه است که ايمان و بي ايماني را در حريم حرمتش راهي نيست به راه خود ادامه مي دهد و هر افتاده اي را که بر سر راه بيند دستگيري مي کند. احسان و نيکوکاري با دين و مسلک تلازمي ندارد و بيچاره در هر لباس بيچاره است و گرسنه به هر شکلي قابل ترحم مي باشد.