فولكلور « آغاز افسون شدن در مقابل غرب و بيتوجهي به شرق »
فولكلور « آغاز افسون شدن در مقابل غرب و بيتوجهي به شرق »
اما در قرن اخير جمعي از فضلا و علماي شيفته ظواهر تمدن مغربزمين ـ آن هم آن تمدن صنعتي و استعماري ويرانگر كه با قدرت نظامي و اقتصادي آنچناني و اين چنيني همراه بود ـ آنچه را كه با آداب و عادات و سنن ما ارتباطي داشت و ركن ركيني از تمدن و فرهنگ و هويت كشور ما به حساب ميآمد شايسته طرد و قلع و قمع دانستند و حتي اشتغال به اين مسائل را منافي با روح تجددطلبي و سازگاري با مقتضيات زمان دانستند و فتوا دادند كه: «براي زندگي و خوشبختي به عيار زندگي عصري بايد متمدن شد و براي متمدن شدن نيز بايد تمام اصول و اركان و شرايط تمدن مغربي امروزه را قبول كرد» و به تأكيد و اصرار گفتند:
«يا بايد همه رسوم تمدن آنها را گرفت يا بايد از زندگي چشم پوشيد» و تصريح كردند: «كه ايراني بايد از هر حيث چه صوره و چه سيره و چه مادتاً و چه معناً تمدن مغربي امروز را اخذ و اقتباس كند و وسوسه و دغدغه و قيد و شرطي در كار نداشته باشد» ناگفته نماند كه از مجموع آداب و سنن و فرهنگ غني و تمدن كهن اين سرزمين به يك «قسمت كوچك از آنها كه 456456456 و به كلي بيضرر است و مزاحمتي به هيچ وجه با تمدن جديد ندارد مثلاً مانند عيد نوروز و چهارشنبهسوري» به ديده عنايت نگريستند و نگهداري آنها را مجاز دانستند اما روشنفكران آن دوره كه مجذوب و مرعوب غرب شده بودند حتي به اين توصيه و تصريح هم توجه و عمل نكردند و به دنبال اصل اين فتوي كه «ايران بايد ظاهراً و باطناً جسماً روحاً فرنگيمآب شود و بس» دو اسبه به سوي «فرنگيمآبي» تاختند و ثمره آن تند رفتنها اين شد كه گفتند آنچه داريم مايه عقبماندگي و خجلت است.
صاحبنظران هوشيار و كارشان البته در چنين اوضاع و احوالي، عنايت به فرهنگ توده هم كاستي گرفت. ليكن خوشبختانه صاحبنظراني كه از باطن و حقيقت تمدن و تجدد غربي آگاهي بيشتري داشتند و در استفاده و بهرهگيري از جنبههاي مفيد و مثبت آن حد و اندازه ميشناختند مفتون جلوههاي خيرهكننده و ظاهر خوش آراسته و گمراهكننده آن نشدند و در مواقع مناسب و با استفاده از هر فرصتي، شأن و منزلت فولكلور و ضرورت و فوريت جمعآوري رسوم و عادات و آداب و امثال و حكم مردم ايران و تحقيق پيرامون آن را حتي گاهي با تحمل تهمت خرافهپرستي و كوتاهبيني، خاطرنشان ساختند كه مجاهدتهاي ذيقيمت علامه علياكبر دهخدا و محمدعلي جمالزاده و حسن مقدم و صادق هدايت از آن جمله است يعني در روزگاري كه «بزرگان» حتي سخن گفتن به زبان مردم كوچه و بازار يا به قول خودشان «اهل سوق» را دون شأن خود ميدانستند، اين نيك مردان بيدار دل فرهنگ مردم را ارج نهادند و هركدام كارهاي ارزنده كردند.
بهطوري كه بر اثر همين كوششها و پايداريها اداره انطباعات وزارت معارف آن زمان ناگزير شد درصدد مطالعاتي برآيد كه كارهاي مرحوم حسين كوهي كرماني از آن جمله است و متعاقب آن فرهنگستان ناچار شد در خردادماه 1314 «جمعآوري لغات و اصطلاحات پيشهوران و صنعتگران و امثال و قصص و نوادر و ترانهها و آهنگهاي ولايتي» را از اصول اساسي كارهاي خود قلمداد كند.
اما فرهنگستان وظيفه مهم خود را با همين همداستاني ايفا شده پنداشت و درواقع فقط مسمايي به عمل آورد و هر كوششي كه پيش از اين شده بود و بعدها شد مديون كوشش عاشقانه افرادي است كه از اين دستگاهها به دور بودند و اينك نيز به دورند.
دليل روشن اين ادعا سخن يكي از صاحبنظران دورانديش در سالهاي بعد است كه گويد: «روزي كه فرزندان ايران چشم و گوش خود را باز كرده و با وسعت نظر و علو خيال در عوالم ذوق و معنوي بنگرند افق بينش آنها پهناورتر خواهد شد... در چنان روزي دانشمندان ما توجه به زندگاني عادي و وصف روحيات و عواطف مردم دهكده و بازار را عيب و عار نخواهند شمرد و مطالعه در ترانههاي زيباي دهقاني و حكايات دلكش عاميانه را از حيث قدر و قيمت با عاليترين تحقيقات تاريخي و تتبعات ادبي برابر خواهند گرفت». از اين بيان معلوم ميشود كه حضرات، سخن گفتن از «اهل سوق» و «مردم دهكده و بازار» را به راستي دون شأن خود ميدانستهاند و آن چند جمله مندرج در اساسنامه فرهنگستان هم تنها به مقصد مسما به عمل آوردن بوده است وگرنه به حقيقت و واقع بحث و فحص درباره آن را براي خويش «عيب و عار» ميشمردهاند.
ولي در همين سالها و با چنين اوضاع و احوالي آنكه با صداقت و اعتقاد راسخ، دور از تظاهر و خودنمايي و درنهايت علاقه به كوشش و كار خود ادامه داده و از ارزش فرهنگ توده آگاه بوده است نويسنده بزرگ دوران ما صادق هدايت بود كه در مطبوعات ادبي و هنري علاقهمندان را به همكاري خوانده و گردآوردههاي خود را به چاپ رسانده و نخستين طرح گردآوري را پيشنهاد كرده و به تشويق ديگران كوشيد... ولي دريغا كه چند سالي نگذشته، آن چراغ راه خاموش شد و موج تجدد بازاري و بولواري روزبهروز بالا گرفت و بار وظيفه حتمي زمرهاي كه از مصاحبت آن مرد بهره گرفته بودند در اين زمينه سنگينتر شد.
در اين بين حتي در سينماي ايران نيز بزرگ مرداني بوده اند كه فرهنگ توده ها را ارج من نهادند ، نمونه بارز اين ادعا مرحوم علي حاتمي است كه بدون استثنا در تمامي آثارش فرهنگ توده را به زيبايي ارايه نموده چه از نظر متني ( ديالوگ ) و چه از منظر تصاوير . « تو خواننده ها يكي ميشه قمر بقيه ... اي ميخونن » يا « ماشاءالله بگو زولبيا ، خودي بيشتر چشم ميزنه البت از خواستن » و ....