خدای يونانی متناظر با آسمان است. توسط گايا به وجود آمد و همسر او شد.او تمام فرزندان خود را در تارتاروس (جهنم ) زندانی کرد.اين امر باعث ناراحتی گايا شد .او از پسرانش خواست که با اورانوس مقابله کنند.
تنها کرونوس خواسته او را اجابت کرد.سپس گايا داسی عظيم از سنگ ساخت و به او داد .البته گايا ميدانست که از اين داس برای آزار او استفاده ميکنند (با داس محصولات زمين را جمع آوری ميکنند)ولی برای آزادی فرزندانش سيکلوپ ها و هکاتونچيرس ها اين کار را انجام داد.سپس کرونوس کمين کرد و هنگامی که اورانوس برای همخوابگی نزد گايا آمد با ضربه اي بيضه های او را قطع کرد و به دريا انداخت .
سام يكي از پهلوانان بزرگ و به نام ايران زمين است كه هيچ فرزندي ندارد و شبانه روز به درگاه الهي دعا مي كند و از او مي خواهد كه به وي پسري بدهد . سرانجام همسر او باردار مي شود و پسري به دنيا مي ايد . پسري تندرست و خوش سيما ولي با موي سپيد . تنها كسي كه جرعت مي كند اين خبر را به سام بدهد دايه خانه است . سام پس از شنيدن خبر هراسان به سوي كودك مي رود و مي گويد : اين بچه ديو است و بچه من نيست و فرمان مي دهد تا كودك را به جايي دور از چشم مردم ببرند . اطرافيان نيز كه چاره اي جز اطاعت ندارند زال را هنوز شيرخواره است به البرز مي برند و در انجا رها مي كنند . سيمرغ كه پرنده اي افسانه اي و بسيار زيباست بر بالاي البرز لانه دارد وي صداي شيون طفل را مي شنود و او را به عنوان طعمه براي كودكان خود مي برد اما جوجه ها با او شروع به بازي مي كنند و مهر كودك بر دل سيمرغ مي نشيند و او را در كنار جوجه هاي خود پرورش مي دهد . و اين گونه زندگي زال در كوهستان و ميان پرندگان اغاز مي شود .
پنلوپه فرزند ايكاريوس و همسر اوديسه است. 10 سال از زندگي اين زوج (پس از اينكه اديسه به تينداروس كمك كرد تا از خاستگاران هلن قسم بگيرد و بين انها صلح برقرار كند ، تينداروس هم به ايلياد كمك كرد تا با پنلوپه ازدواج كند)گذشته بود كه اوديسه به جنگ تروا فراخوانده شد و پس از آن پنلوپه به مدت دو دهه به انتظار همسرش ماند.پنلوپه از اديسه يك پسر به نام تلماكوس داشت كه درست پيش از به جنگ رفتن اوديسه به دنيا آمد. جنگ تروا 10 سال طول كشيد . اما پس از اينكه جنگ به اتمام رسيد و خبري از اوديسه به دست نيامد،تعدادي انسان رذل به عنوان خواستگار نزد پنلوپه آمده و تقاضاي ازدواج نمودند. پنلوپه با توسل به حيله هايي تا چند سال پاسخ آنها را به تعويق انداخت. يكي از اين حيله ها اين بود كه پنلوپه عنوان كرد تا كفني را كه براي پدر اوديسه ،لارتس، مي بافد تمام نشود ازدواج نخواهد كرد. اما وي قصد نداشت هيچوقت بافتن آن كفن را تمام كند؛ به همين دليل روزها كفن را مي بافت و شبها هر آنچه را كه بافته بود مي شكافت.اين روند ادامه داشت تا اينكه يكي از خدمتكاران به حيله پنلوپه پي برده و به خواستگارهاي وي اطلاع داد. خواستگارها كه در اين مدت بازي خورده بوند وي را مجبور كردند كه كه بافتن كفن را تمام كرده و اعلام كردند تا زماني كه پنلوپه نظرش را اعلام نكند ، آنها در كاخ اقامت كرده و به خرج كاخ به عيش و نوش مي پردازند.
در هنگام تولد اديپوس، پيشگويان به پدر وى ، لايوس، مي گويند كه اين پسر در آينده وى را خواهد كشت و با مادرش ازدواج مى كند. لايوس براى اجتناب از چنين امرى، قوزكهاى پاى وى را سوراخ كرده و به يكى از وزرايش امر مى كند تا اديپوس را از بين ببرد. اما آن وزير پسر را به يك شبان مى سپارد تا از او نگهدارى كند. و آن شبان نيز كودك را به ملكه مروپ و پادشاه پليبوس ، پادشاه سرزمين كورينس ، مى دهد. اديپوس در دربار پليبوس بزرگ مي شود تا اينكه در يك مهمانى پس از انكه يكى از مدعويين به وى لقب حرام زاده مي دهد؛ درپي آن مى شود كه والدين اصلى خود را بيابد. به همين علت پيش غيبگويى در دلف مي رود.آن پيشگو به جاي نام والدينش به اديپوس مي گويد كه وى پدرش را خواهد كشت و با مادرش ازدواج مى كند. پس از پايين آمدن از كوه ، اديپوس با يك سه راهى مواجه مى شود و در آنجا مردى را سوار بر ارابه و همراه با كاروانش مى بيند. آن مرد با اديپوس دگير شده و كشته مى شود. آن مرد لايونس ، پدر وى است. پس از ان، اديپوس گفته آن مرد مست را كذب دانسته و به مسافرت خويش ادامه مي دهد. در طول مسافرت با موجودي اسرار آميز مواجه شده كه مردمان طبس را تهديد و ارعاب مي كرد.
سال ۵۸۸ ترسايي (۱۴۱۳ سال پيش)، ارتش ايران در جنگ بلخ با خاقان «شابه» از جنگ افزار تازه اي كه در آن نفت خام به كار رفته بود بهره گرفت. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران بر دوش ارتشبد «بهرام مهران»، سرشناس به «بهرام چوبين» بود كه در تاريخ جنگ آوري جهان از او چونان يك انديشمند و راهگشاي ارتشي نام برده شده است. بهرام در شهر ري زاده شد و از خانواده مهران بود كه در درازناي پنج سده بهترين افسران ارتش شاهنشاهي ايران از آن برخاسته بودند. وي در خراسان بزرگ در «خود ـ تبعيدي» درگذشت و سه سده پس از آن نوادگان او، سامانيان، زبان و سخنوري پارسي و فرهنگ ايراني را زندگي تازه اي بخشيدند و بخارا و ديگر شهرهاي خراسان, بوي?ه مرو را بسان كانون هاي دميدن زيستي نو در پيكر شهريگري (تمدن)، انديشه و هنر ايران درآوردند. بهترين نسك هاي (كتابهاي) پارسي كه نمايانگر شكوه نوآوری و آفرينشگري ايراني است نيز در اين روزگار فراهم آمدند. بهرام چوبين نخستين فرماندهي بود كه با بهره گيري از نفت خام و اندي ابزار ساده، نخستين گروه آتشبار را در تاريخ جنگاوري جهان پايه گزاري كرد. بهرام كه در پي بلندبالايي و تنومندي اش «چوبين» - همچون چوب - نام گرفته بود، در زماني كه از سوي شاهنشاه ايران فرماندار استان شمال باختري بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان كنوني، دربرگيرنده ارمنستان، آذرآبادگان و كردستان يعني يك چهارم همه ايران ـ در آن زمان، ايران به چهار استان بزرگ بخش ميشد)، هنگام بازديد از جايگاه بيرون زدن نفت خام از زمين در سرزمين بادكوبه (باكو) در كرانه نيمروز باختري درياي مازندران و آگاهي از آتشزا بودن اين ماده، بر آن شد تا از آن گونه اي جنگ افزار تازشي بسازد و اين كار را به مهندسان ارتش واگذار كرد.
آنها نيز در زماني كوتاه تر از يك سال، پيكاني ساختند كه با موشك هاي امروزي همانندي داشت. اين پيكان گوي دوكي واري كه با نفت خام آغشته بود به همراه داشت كه از روي تخته اي كه بر پشت استر جاي داشت پرتاب مي شد. شيوه پرتاب آن همانند كمان بود. دستگاه از يك زه خشك و كمانش پذير و چوب گز ساخته شده بود كه بر تخته سوار مي شد و داراي يك بازدار (ضامن) بود و پنج مرد دست اندركار آن بودند كه دو تن از آنان كمانكش بودند، نفر سوم نشانه گيري مي كرد و فرمانده اين آتشبار بود، نفر چهارم گمارده الوگير كردن بخش آغشته به نفت خام پيكان بود و مهمات رساني مي كرد و نفر پنجم نگهبان استر بود. از اين يگان، هشت نيزه دار پدافند و پاسباني مي كردند.
اهورا مزدا و اهریمن در اساطیر ادیان کهن ملل هندواروپایی و سامی-سومری
ّبرای شناخت اهورا مزدا و اهریمن بایستی اساطیر مربوط به خدایان هندواروپایی و بابلیان سومری و اکدی را به طور دقیق و اساسی مورد بررسی قررا داد و این کاری است که تابحال به طور اصولی انجام نشده است . در این راه تنها ایرانشناسان مقایسه ای بین اهورامزدا با اسرمزش ("آشور بزرگ"، خدای قبیله آشوریان) و یهوه (" ای آن که او " یعنی خدای قبیله یهود ) انجام داده اند که هر دو مورد به بیراه رفتن بوده است.
خدای آتش. پسر ?ان په یکی از تیتان ها و کلیمنه و برادر اطلس منوئتیوس و اپتیمه است. در افسانه های قدیم از او به عنوان اولین بنیان گذار تمدن بشر نام برده شده است.که نخستین انسان را پدید آورد و بعد آتش را از آسمان ربود و به انبوه بشر بخشید. پرومته به علت اهانت به توان والای زئوس تنبیه شد.او را در بلندترین قله کوه قفقاز به زنجیر کشیدند و عقابی مامور شد که هر روز از جگر پرومته تغذیه کند.
پسر یکی از پریان به نام لیریوپه و رود سفیز در فوسید بود.نارسیس جوان بسیار زیبایی بود که به احساسات عاشقانه ای که به او ابراز میکردند بهایی نمیداد.اکو یکی از پریان که او را میپرستید و از بیانش ناتوان بود از بی اعتنایی نارسیس از اندوه مرد.خواهران اکو به نمزیس (ایزد بانو) شکایت کردند.تیرزیاس پیشگو گفته بود که نارسیس تا زمانی که تصویر خود را نبیند زنده میماند.پس نمزیس نارسیس را وا داشت که برای رفع تشنگی ازآب چشمه ای بنوشد.نارسیس که تصویر خود را درآب چشمه دید شیفته ی خود شد و چون نتوانست از آن چشم بردارد در همانجا ریشه کرد و به گل همنام خود (نرگس) تبدیل شد.