موش و گربه نمایشگرزندگی در سالهای جنگ جهانی دوم است. داستان سر گذشت نوجوانانی است که در ابتدای سنین بلوغ با جنگ آشنا می شوند، با آن بزرگ می شوند و رشد می کنند و سرانجام به جبهه های شرق یا غرب نبرد فرا خوانده می شوند. مگر نه آنکه زندگی یک نبرد بزرگ است؟ در دنیای اطراف ما و در پس زندگی روزانه هر یک از ساکنان این کره خاکی نبردی بی امان در جریان است ، هر کس برای بتی می جنگد : امید و آرزو و آرمان و ایدئو لو?ی – ثروت یا شهرت و... در این نبرد سهمگین ، قوی ضعیف را از پا در می آورد ، می بلعد یا می درد . و گونتر گراس این جنگ پنهان و فرساینده را که در پس دنیای آرام و به ظاهر با ثبات ما مخفی شده و اندک اندک روح ما را می تراشد ، خرد می کند و به تباهی می کشاند، در فضایی از جنگ جهانی دوم باز آفرینی کرده است.
در فضایی سیاه و غمگین که عفریت جنگ به هر خانه ای سر می زند و همه را ( از پیرو وجوان زن و مرد و کودک) به کام خود می کشد، گراس بشر امروز را به تصویر کشیده است. بشر متمدن و غرقه در رفاه دنیای صنعتی که در نبردی صد بار خونین تر و ترسناک تر از جنگ جهانی گرفتار شده است و برای حفظ هویت و آزادی اش با چنگ و دندان مبارزه می کند، درست مانند جوانان سالهای 1940 که با جنگ پا به دنیای بزرگسالی گذاردند و هویت و معنی پیدا کردند، بشر امروزی هم آیین ورود به دنیای بزرگسالی را در ورای همین نبرد روزانه معنی می کند و تجسم می بخشد.
نسلی که در 1940 برای آزادی و استقلال خودش فاشیست نازی و ناسیونالیسم افراطی ?اپنی را به چالش طلبید حالا مجموعه ای از ارزشها – اخلاقیات و قوانین اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی جهان صنعتی را که قصد به سخره گرفتنش را دارند به مبارزه می خواند و در همین مبارزه است که هویت خویش را باز می یابد و برای زندگی آینده اش تجربه می اندوزد. به روایتی گراس به هیچ عنوان اعتقاد ندارد که ما در دنیای آرامتر، با ثبات تر و زیباتر از دنیای جنگ جهانی زندگی می کنیم بلکه از بسیاری از جهات فضای مشترکی ازغم ها- ناکامی ها و تلخی های روزگار جنگ را تجزبه می کنیم، جنگ در برابر دشمن اهریمنی و مخوف که به دنبال بمبارانی از تبلیغات و هجوم های پی در پی ، قصد برده کردن ما را دارد! ( همانگونه فاشیسم آلمان با تبلیغات دکتر گوبلز و هجوم و یورش ارتش رایش اندیشه برده کردن بشر را در سر می پروراند!!). پس ما همگی فرزندان جنگ هستیم در آغوش این عفریته آدم خوار پا به عرصه وجود می گذاریم ، در کنارش بزرگ می شویم و سرانجام به آغوشش باز می گردیم و در این دور طولانی هر کس می تواند قهر مان جنگ باشد . همانطور که قهرمانان داستان گراس اغلب مجنون، معیوب وعلیل اند مانند یواخیم مالکه قهرمان محوری داستان که تصمیم دارد دلقک سیرک شود اما در نهایت قهرمان جنگ از آب در می اید، قهرمانی که وقتی برای مرخصی به خانه باز می گردد، دیگر حاضر نمی شود به جبهه نبرد باز گردد و فرار می کند تا در اعماق ?رف آبهای دریا بالتیک مدفون شود، آخرین تلاش قهر مانانه یواخیم مالکه برای شکستن حلقه نبرد ! مردی که با جنگ آشنا شد ، در کنارش رشد کرد و در آخرین لحظه از آغوش این عفریته آدم خوار گریخت!! تا راهی نو در مقابل اطرافیانش بگشاید و ثابت کند که در دنیای درون و بیرون ما برای همه خدایان کوه المپ ملکی برای فرمانروایی وجود دارد و جهان خلقت یکسره به فرمان زئوس(خدای خدایان) نیست.
موش و گربه اثری اعجاب انگیز، تکان دهنده و غمگین است که از نثری پیچیده وتکنیک خاص و غریبی سود می برد و از زبان نویسنده و شرح داستانهای او درباره مالکه و دیگر قهرمانان داستان روایت شده است و سر گذشت مالکه ،( به عنوان سوم شخص میان نویسنده و خواننده) چنان طراحی و پرداخته شده که وجوه منحصر بفرد زندگی را به نمایش بگذارد؛ نبرد برای هویت- هدف و آرزو- استقلال وطن و اصلاح اختلافات طبقاتی.
موش و گربه سندی گویاسبت از زندگی در غرب و آنچه بر انسان غربی گذشته و می گذرد. گونترا گراس نویسنده شهیر آلمانی در پس تجربه و تحلیل زندگی یواخیم مالکه و دیگر قهر مانانش زندگی انسان صنعتی را با همه درد و نکبتش به تصویر می کشد تا جایزه نوبل ادبیات را برباید و مانند بسیاری از گذشتگان و هم نسلانش بر رسالت هنر( که همانا بیان و به تصویر کشیدن حقیقت امروز و ساختن دنیای ایده آل فرد است) انگشت تاکید بگذارد و در این راه شگرف از اسطوره و افسانه و حقیقت و واقعیت سود می برد و در حالی که از تفاوت حقیقت و واقعیت یا افسانه و اسطوره آگاه است اما در نهایت نویسنده ای تخیلی باقی می ماند تا از زندگی واقعی و خام انسانهای معمولی جهان اطرف ما قهرمانانی اساطیری بسازد ! قهر مانان نبرد زندگی!