روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت هر کس غصه ی اینکه چه میکرد نداشت چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
+
در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟ نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
+
هر که خوبی کرد زجرش میدهند باستان کاران تبانی کرده اند هرچه انسانها طلایی تر شدند اندک اندک عشق بازان کم شدن