ریشه ضرب المثل: نوشدارو بعد از مرگ سهراب » FarsiBooks / بزرگترین سایت دانلود کتابهای فارسی
ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 
صفحه اصلی   ارشد   پیام نور   تماس با ما
موضوعات
 فروشگاه سایت (16)
 کتابهای دانشگاه پیام نور (23)
 خبرها ()
 خبرهای سایت فارسی بوکز (9)
 خبرهای ادبی (8)
 خبرهای آی تی (10)
 موفقیت (16)
 منابع کنکور کارشناسی ارشد (44)
 خبرهای دانشگاه (17)
 کارنامه های ارشد (30)
 جزوه دانشگاهی (23)
 سوالات ارشد (17)
 ظرفیت دانشگاه ها (1)
 تقویم تاریخ (33)
 ادبیات ()
 ادبیات معاصر ایران (شعر) (28)
 ادبیات معاصر ایران ( نثر) (36)
 ادبیات کهن ایران (شعر) (12)
 ادبیات کهن ایران (نثر) (6)
 ادبیات جهان(شعر) (4)
 ادبیات جهان(نثر) (71)
 زندگینامه (25)
 سفرنامه (4)
 فرهنگ لغت و دستور زبان (7)
 متفرقه (21)
 تاریخچه لغات (1)
 مقالات و نوشته های ادبی (2)
 معرفی،نقد و شرح کتاب (23)
 ریشه ضرب المثل های پارسی (154)
 داستانهای کهن پارسی (40)
 شاهنامه خوانی (13)
 مقاله های ادبی ()
 معرفی مشاهیر و نویسندگان (2)
 اساطیر (18)
 مکاتب ادبی جهان (7)
 نوبل ادبیات (6)
 فولکلور (20)
 مجموعه مقالات روانشناسي (34)
 داستانهای کوتاه (20)
 کامپیوتر (3)
 مدیریت محتوا (1)
 طراحی وب (32)
 برنامه نویسی (75)
 سیستم عامل (3)
 ویندوز (20)
 لینوکس (15)
 مکینتاش (4)
 دیگر سیستم عامل ها (2)
 شبکه های کامپیوتری (51)
 گرافیک (1)
 فتوشاپ (4)
 فــــلش (5)
 گــرافیک سه بعدی و انیمیشن (9)
 میـکس و مـونتـا? (2)
 گرافیک - متفرقه (4)
 هک و امنیت (27)
 کرکینگ و قفل گزاری (2)
 گوگل (9)
 آی تی و آی سی تی (18)
 سخت افزار (10)
 کامپیوتر-متفرقه (72)
 بانک مقالات کامپیوتری (10)
 مقالات نرم افزاري (9)
 لپ تاپ (2)
 مقالات هك و امنيت (2)
 مقالات اينترنت و شبکه (12)
 مقالات سخت افزاري و تكنولو? (25)
 مقالات ويندوز و رجيستري (2)
 مقالات سیستم عامل (2)
 مقالات انگلیسی (4)
 موبایل (6)
 کتابهای رپلیگو (13)
 کتابهای جاوا (31)
 کتابهای صوتی برای موبایل ()
 متفرقه (8)
 کتابهای کنکور ()
 علوم ریاضی و فنی ()
 علوم تجربی ()
 علوم انسانی (1)
 هنر ()
 فنی و حرفه ای ()
 کار و دانش ()
 کتابهای دانشگاهی (1)
 کامپیوتر و آی تی (4)
 برق و الکترونیک و مخابرات (6)
 عمران و ساختمان (4)
 مکانیک (2)
 علوم پایه ()
 ریاضی (14)
 فیزیک (12)
 شیمی (2)
 زیست شناسی (5)
 علوم اجتماعی (1)
 تاریخ (32)
 جغرافیا (9)
 علوم سیاسی ()
 اقتصاد (1)
 جامعه شناسی ()
 بهداشت و درمان (14)
 پزشکی (54)
 زیبائی و سلامت (15)
 تغذیه (40)
 روانشناسي (32)
 دنیای ماشین (1)
 ورزش (3)
 دنیای فوتبال (1)
 هنرهای رزمی و دفاع شخصی (6)
 بدنسازی و پاورلیفتینگ (7)
 دیگر ورزشها (8)
 کتب صوتی ()
 کتابهای صوتی انگلیسی (23)
 کتابهاي صوتي فارسی (102)
 علمی (13)
 کودکان (18)
 کميک استريپ (7)
 اطلاعات عمومی (92)
 مذهبي (58)
 سینما ، تئاتر و تلویزیون (3)
 موسیقی (6)
 عکاسی (4)
 طراحی،معماری و دکوراسیون (6)
 آموزش زبان (39)
 برنامه های کاربردی (7)
 کتابهای زبان اصلی (3)
 کتابهای زبان انگلیسی (3)
 کتابهای زبان فرانسه (15)
 کتابهای زبان عربی ()
 مجلات (2)
 کلیک جام جم (52)
 PC World Magazine (3)
 PC Magazine (2)
 Science Magazine (5)
 Games For Windows (1)
 Electronics Magazine (4)
 Windows Secrets Newsletter (1)
 Car And Driver Magazine ()
 Road and Track Magazine ()
 All Graphic Magazine (1)
 Other Magazine (23)
 آموزشهای ویدوئی ()
 AppDev ()
 CBT (6)
 LearnKey ()
 CG Academy (1)
 Lynda (1)
 NETg ()
 Others (6)
 ScriptingAnswer (1)
 Test Out (2)
 Total Training (6)
 Train Signal ()
 VTC ()

پربیننده ترین مطالب


تبلیغات متنی
نظرسنجی



 

  تکنیک های تست زنی در کنکور
جزوات رشته ادبیات دانشگاه پیام نور
جزوات رشته جغرافیا دانشگاه پیام نور
جزوات رشته اقتصاد کشاورزی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته اقتصاد دانشگاه پیام نور
جزوات رشته کتابداری دانشگاه پیام نور
جزوات رشته الهیات دانشگاه پیام نور
جزوات رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته مدیریت دولتی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته علوم تربیتی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته حسابداری دانشگاه پیام نور
جزوات رشته روانشناسی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته تربیت بدنی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته مترجمی زبان دانشگاه پیام نور
جزوات رشته علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته تاریخ دانشگاه پیام نور
جزوات رشته کامپیوتر دانشگاه پیام نور
جزوات رشته صنایع دانشگاه پیام نور
جزوات رشته آمار دانشگاه پیام نور
جزوات رشته زیست شناسی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته فیزیک دانشگاه پیام نور
جزوات رشته ریاضی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته شیمی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته زمین شناسی دانشگاه پیام نور
جزوات رشته ادبیات دانشگاه پیام نور
جزوات رشته جغرافیا دانشگاه پیام نور
48 داستان موزیکال فارسی برای کودکان
آموزش زبان انگلیسی دیالوگ (Dialogue)
پکیج ویژه ارشد مهندسی برق
Tintin »»تن تن«« ( کارتون+کتاب فارسی+کتاب انگلیسی+ چند مقاله )
معجزه اي در افزايش قد

  سریال آموزشی زبان انگلیسی EXTRA اکسترا
دانشنامه ی معروف مایکروسافت 2009 Microsoft Encarta Premium
فروش بیش از 5100 کتاب الکترونیکی
مثنوی معنوی مولانا به صورت گویا (صوتی)
آموزش زبان در خواب
عظیم BBC Planet Earth با فرمت HD در 11 دیسک
کمیک استریپ X-MEN از سال 1962 تا کنون
Photoshop TopSecret عظیم آموزشی تمامی نکات و ریزه کاریهای فتوشاپ-بیش از 30 ساعت آموزش ویدئویی
فیلم مستند راز The Secret
آموزش زبان فرانسه در 8DVD
شاهنامه فردوسی به صورت گویا (صوتی)
عطر متولدین تمامی ماه ها
فیلم های ویدوئی روشهاي رياضي براي مهندسين(2) - MIT
فیلم های ویدوئی اصول مخابرات دیجیتال(1) - MIT
فیلم های ویدوئی حساب ديفرانسيل و انتگرال چندمتغيره(2) - MIT
فیلم های ویدوئی مقدمه ای بر قانون کپی رایت MIT
فیلم های ویدوئی مهندسی سیستم کامپیوتر MIT
فیلم های ویدوئی ساختار و تفسیر برنامه های کامپیوترMIT
فیلم های ویدوئی حساب ديفرانسيل و انتگرال تک متغيره(1) - MIT
MIT فیلم های ویدوئی کلاس درس مکانیک کلاسیک - Classical Mechanics Lectures
فیلم های ویدوئی کلاس درس الکتریسیته و مغناطیس MIT - Electricity and Magnetism Lectures
فیلم های ویدوئی فیزیک امواج و ارتعاشات و مقدمه ای از اختر فیزیک MIT
فیلم های ویدوئی مدار و الکترونیک MIT
فیلم های ویدوئی علوم و مهندسي ِ محاسبه(1) - MIT
فیلم های ویدوئی جبر خطی MIT
فیلم های ویدوئی معادلات دیفرانسیل MIT
تکنیک های تست زنی در کنکور




 ریشه ضرب المثل: نوشدارو بعد از مرگ سهراب
ریشه ضرب المثل: نوشدارو بعد از مرگ سهراب

ریشه ضرب المثل: نوشدارو بعد از مرگ سهراب


گاهي اتفاق مي افتد كه آدمي براي جلوگيري از خطري عظيم و يا زيانبخش به هر دري مي زند و از اقدام به هر عملي براي حصول مقصودش كوتاهي نمي كند.خلاصه همه گونه سعي و تلاش را حتي خارج از حدود مقدرات و امكان انجام مي دهد ولي توفيق حاصل نمي كند و متحمل زيان و ضرر فاحش مي شود.

اگر در اين هنگام كه همه چيز به ناكامي و نامرادي گراييده آمال و آرزوها يكسره بر باد رفته است غفلتاً راه فرج و گشايشي پيدا شود و امكان حصول مقصود فراهم آيد، چون ديگر نفع و فايدتي بر آن مترتب نيست در چنين موقع و موردي عبارت مثلي بالا را به كار مي برند و از آن براي بيان مقصود استشهاد و تمثيل مي كنند.

اما ريشه اين ضرب المثل:

ضرب المثل بالا مربوط به داستان رستم و سهراب است كه ايرانيان علي الاكثر به جريان نبرد تن به تن اين پدر و پسر كه تا آن موقع يكديگر را نديده و اصلاً نمي شناختند كاملاً واقف هستند. اين داستان تاريخي در واقع نبردي است ميان تدبير آدمي و تقدير ايزدي.

چون شاهكارها و ريزه كاريهاي سلطان ادب و مليت ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي در توصيف اين داستان شيرين و دل انگيز منعكس است بي مناسبت نيست كه ما وقع را توأم با گزيده اي از اشعار فردوسي كه در ضمن بيان داستان خواهد آمد كما هو حقه شرح دهد تا شيوه بيان و طنين سخن فردوسي در نوشتن اين داستان ملي و تاريخي محفوظ بماند.

كنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنيدستي اينهم شنو

يكي داستانست پر آب چشم
دل نازك از رستم آيد بخشم

پس از آنكه سردار نامدار ايران رستم دستان از جنگ افراسياب توراني پيروز آمد و مدتي در زابلستان به استراحت پرداخت مجدداً بار سفر بست و در محل سمنگان واقع در مرز ايران و توران به شكار گورخر مشغول شد. شكاري چند بيفكند و يكي را به سيخ كشيد:

يكي نره گوري بزد بر درخت
كه در چنگ او پر مرغي نسخت

چو بريان شد از هم بكند و بخورد
زمغز استخوانش برآورد گرد

پس آنگه خرامان بشد نزد آب
چو سيراب شد، كرد آهنگ خواب

بخفت و برآسود از روزگار
چمان و چران رخش در مرغزار

چون رستم به خواب رفت سواراني چند از تركان توراني در پي درخش مركوب رستم افتادند و پس از تلاش فراوان آن حيوان كوه پيكر را به كمند آوردند. البته مقصود تركان توراني اين بود كه رخش را به شهر خويش برند و از پشتش كره بگيرند:

گرفتند و بردند پويان بشهر
همي هر كس از رخش بردند بهر

رستم بيدار شد و به هر سو نظر كرد رخش را نيافت. پس زين اسب را بر پشت گرفته از ردپاي مركوب خويش جانب سمنگان را در پيش گرفت:

غمي گشت چون بارگي را نيافت
سراسيمه سوي سمنگان شتافت

به پشت اندر آورد زين لجام
همي گفت با خود يل نيكنام

چنين است رسم سراي درشت
گهي پشت زين و گهي زين به پشت

چو نزديك شهر سمنگان رسيد
خبر زو بشاه و بزرگان رسيد

پذيره شدندش بزرگان و شاه
كسي كاو بسر بر نهادي كلاه


شاه سمنگان مقدم رستم را گرامي داشت و شب را به گرمي از او پذيرايي كرد و قول داد كه اسب راهوارش رخش را همان شب پيدا كرده تحويل دهد. چون سردار نامدار ايران از باده ناب و بشارت شاه سمنگان سرمست گرديد به خوابگاه رفت و سر به بالين نهاد:

چو شد مست هنگام خواب آمدش
همي از نشستن شتاب آمدش

برآسود رستم بر خوابگاه
غنوده شد از باده و رنج و آه

چو يك بهره زان تيره شب درگذشت
شب آهنگ بر چرخ گردون بگشت

يكي بنده شمعي معنبر بدست
خرامان بيامد ببالين مست

پس بنده اندر يكي ماهروي
چو خورشيد تابان پر از رنگ و بوي

دو ابرو كمان و دو گيسو بلند
ببالا بكردار سرو بلند

روانش خرد بود و تن جان پاك
تو گفتي كه بهره ندارد ز خاك

رستم دستان از آن همه زيبايي و طنازي خيره ماند و از نام و نشانش پرسيد:

چنين داد پاسخ كه تهمينه ام
تو گويي كه از غم بدو نيمه ام

يكي دخت شاه سمنگان منم
ز پشت ه?بر و پلنگان منم

بگيتي ز شاهان مرا جفت نيست
چو من زير چرخ برين اندكيست

بكردار افسانه از هر كسي
شنيدم همي داستانت بسي

كه از ديو و شير و پلنگ و نهنگ
نترسي و هستي چنين تيز چنگ

شب تيره تنها به توران شوي
بگردي در آن مرز و هم بغنوي

به تنها يكي گور بريان كني
هوا را ز شمشير گريان كني

برهنه چو تير تو بيند عقاب
نيارد بنخجير كردن شتاب

نشان كمند تو دارد ه?بر
ز بيم سنان تو خون بارد ابر

چنين داستانها شنيدم ز تو
بسي لب بدندان گزيدم ز تو

بجستم همي كفت و يال و برت
بدين شهر كرد ايزد آبشخورت

ترا ام كنون، گر بخواهي مرا
نبيند همي مرغ و ماهي مرا

يكي آنكه بر تو چنين گشته ام
خرد را ز بهرت هوا كشته ام

دو ديگر كه از تو مگر كردگار
نشاند يكي كودكم در كنار

سه ديگر كه رخشت بجاي آورم
سمنگان همي زير پاي آورم

ریشه ضرب المثل: نوشدارو بعد از مرگ سهراب


رستم را از روي زيبا و شيرين زباني تهمينه خوش آمد و مهرش را به دل گرفت. پس همان ساعت موبدي را به خواستگاري فرستاد و تهمينه را به نكاح خويش درآورد:

چو انباز او گشت با او براز
ببود آن شب تيره تا ديرباز

ز شبنم شد آن غنچه تازه پر
و يا حقه لعل شد پر ز در

بكام صدف قطره اندر چكيد
ميانش يكي گوهر آمد پديد

بدانست رستم كه او برگرفت
تهمتن به دل مهرش اندر گرفت

ببازوي رستم يكي مهره بود
كه آن مهره اندر جهان شهره بود

بدو داد و گفتا كه اين را بدار
اگر دختر آرد ترا روزگار

بگير و بگيسوي او بر بدوز
به نيك اختر و فال گيتي فروز

درايدون كه آيد ز اختر پسر
ببندش ببازو نشان پدر

چو خورشيد تابنده شد بر سپهر
بياراست روي زمين را بمهر

به بدرود كردن گرفتش ببر
بسي بوسه دادش بچشم و بسر

و زانجا سوي سيستان شد چو باد
وزين داستان كرد بسيار ياد

چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
يكي كودك آمد چو تابنده ماه

تو گفتي گو پيلتن رستم است
و يا سام شير است يا نيرم است

چو خندان شد و چهره شاداب كرد
ورا نام تهمينه سهراب كرد

چو يكماهه شد همچو يكسال بود
برش چون بر رستم زال بود

چو سه ساله شد ساز ميدان گرفت
به پنجم دل شير مردان گرفت

چو دهساله شد زان زمين كس نبود
كه يارست با او نبرد آزمود

بتن همچو پيل و بچهره چو خون
سطبرش دو بازو بسان ستون

اكنون موقع آن فرا رسيده بود كه بر اثر رشد و بلوغ خارق العاده اصل و نسب خود را از مادر بخواهد:

بر مادر آمد بپرسيد از وي
بدو گفت گستاخ، با من بگوي

ز تخم كيم و ز كدامين گهر؟
چه گويم، چو پرسد كسي از گهر؟

بدو گفت مادر كه بشنو سخن
بدين شادمان باش و تندي مكن

تو پورگو پيلتن رستمي
ز دستان سامي و از نيرمي

ازيرا برت ز آسمان برترست
كه تخم تو زان نامور گوهرست

سپس نامه و سه پاره ياقوتي كه از رستم رسيده بود تسليم فرزند كرد و او را بر حذر داشت كه اصل و نسبش را از افراسياب مكتوم دارد:

كه او دشمن نامور رستم است
بتوران زمين زو همه ماتم است

مبادا كه گردد بتو كينه خواه
ز خشم پدر پورسازد تباه

سهراب چون اين سخن بشنيد هاله اي از غم و شادي بر دل و جانش سايه افكند، شادي و انبساط خاطرش از آن جهت بود كه خود را پور رستم و از اعقاب زال و سام نريمان مي ديد در اين صورت جاداشت كه سر به فلك سايد و فخر بر كواكب بفروشد. اما غم و اندوهش از جانب افراسياب بود كه كينه توزي او با رستم دستان بر آنش مي داشت كه راز درون را مكتوم دارد و از ريشه و نسب خويش دم برنياورد. به خوابگاه خويش رفت و در را به روي خويش و بيگانه بست.

آن شب را تا پگاه نيارميد و فكر و انديشه اش را يكسره متوجه صلاح انديشي و راه چاره و علاج كرد. بامدادان تدبيري به خاطرش رسيد و آن را با مادرش تهمينه در ميان گذاشت:

چنين گفت سهراب كاندر جهان
ندارد كسي اين سخن را نهان

كنون من ز تركان جنگ آوران
فراز آورم لشكري بيكران

برانم به ايران زمين كينه خواه
همي گرد كينه برآرم به ماه

برانگيزم از گاه كاووس را
از ايران ببرم پي طوس را

نه گودرز مانم نه نيكوسران
نه گردان جنگي نام آوران

به رستم دهم گنج و تخت كلاه
نشانمش بر گاه كاووس شاه

از ايران به توران شوم جنگجوي
ابا شاه روي اندر آرم بروي

بگيرم سر تخت افراسياب
سر نيزه بگذارم از آفتاب

ترا بانوي شهر ايران كنم
به جنگ اندران كار شيران كنم

چو رستم پدر باشد و من پسر
به گيتي نماند يكي نامور



پس به تجهيز سپاه پرداخت و چنين وانمود كرد كه به جنگ ايرانيان مي رود. افراسياب كه از شجاعت و دلاوري سهراب سمنگاني داستانها شنيده بود سپهبدان نامدار خود هومان و بارمان را با سپاهي منظم نزد سهراب فرستاد و او را به جنگ و رزم با ايرانيان ترغيب و تشجيع كرد.

سهراب با گروهي از زبده سواران به د? سپيد يورش برد و ه?ير سردار ايراني د? سپيد را پس از كر و فري اسير كرد. گ?دهم دلاور ايراني و نگهبان د? سپيد با ساير پهلوانان و گردان ايراني كنكاش كرد و نامه به كاووس شاه نوشت و از دلاوريهاي پهلوان توراني! داستانها نقل كرد:


به ايران و توران چنو مرد نيست
ز گردان كس او را هماورد نيست

تو گويي مگر بيگمان رستم است
و يا گردي از تخمه نيرم است

كاووس را بيم و هراسي فوق العاده دست داد و تهمتن را از زابلستان براي جنگ با سهراب طلبيد:

بر آن برنهادند يكسر كه گيو
به زابل شود نزد سالار نيو

به رستم رساند ازين آگهي
كه با بيم شد تخت شاهنشهي

يكي پهلوانيست گرد و دلير
به تن ?نده پيل و به دل نره شير

از ايران ندارد كسي تاب او
مگر تو كه تيره كني آب او

دل و پشت گردان ايران تويي
به چنگال و نيروي شيران تويي

رهاننده شهر مازندران
گشاينده بند هاماوران

تويي در همه بد به ايران پناه
ز تو بر فرازند گردان كلاه

رستم چون ماجرا بشنيد به همراهي گيو نزد كاووس آمد و با لشكري گران و در التزام شاه به جنگ سهراب شتافت:

سپهدار و جوشن روان صد هزار
شمرده به لشكر گه آمد سوار

همي رفت منزل به منزل سپاه
شده روي خورشيد تابان سياه

ازينسان شد تا در د? رسيد
شده سنگ و خاك از جهان ناپديد

تهمتن براي آنكه اين پهلوان نوخاسته را قبلاً از نزديك ببيند لباس تركان پوشيد و پنهاني و ناشناخته داخل د? شد:

تهمتن يكي جامه ترك وار
بپوشيد و آمد نهان تا حصار

بدان د? درون رفت مرد دلير
چنان چون سوي آهوان نره شير

چو سهراب را ديد بر تخت بزم
نشسته به يك دست او ?نده رزم

به ديگر چو ماهان سوار دلير
دگر بارمان نامبردار شير

تو گفتي همه تخت سهراب بود
بسان يكي سرو شاداب بود

همي بود رستم بدانجا زدور
نشسته نگه كرد گردان تور

?نده رزم دايي سهراب بود كه رستم را به خوبي مي شناخت به همين جهت خواهرش تهمينه او را با سهراب راهي كرد تا پدر و پسر را در ميدان جنگ به يكديگر بشناساند ولي از قضاي روزگار ?نده رزم در آن شب موصوف براي انجام كاري از سراپرده سهراب بيرون آمده بود كه غفلتاً پهلواني بلند بالا چون شير ?يان را در كناري ايستاده ديد. شب بود و پهلوان را نشناخت. بانگ برداشت كه كيستي؟ رستم براي آنكه رازش برملا و شناخته نشود و در آن شب تاريك و مظلم به دست تورانيان اسير نگردد مشتي سهمگين بر گردن ?نده رزم كوبيد و او را كشت:

تهمتن يكي مشت برگردنش
بزد تيز و برشد روان از تنش

بديهي است كه اگر ?نده رزم زنده مي ماند فرجام كار رستم و سهراب به آن سرانجام جانسوز و دلخراش منتهي نمي گرديد. باري، چون سهراب از جريان كشته شدن داييش ?نده رزم آگاه شد بسيار غمين و خشمگين گرديد و فرمان آماده باش داد.

سپيده دم لباس رزم پوشيده بر بالايي كه مشرف بر ميدان جنگ بود قرار گرفت و همه در انديشه يافتن رستم بود.

در اين موقع فكري به خاطرش رسيد و پهلوان اسير ايراني ه?ير فرزند گودرز را به حضور طلبيد و بر بالاي تپه يكي يكي خيمه ها را پرسيد تا بلكه خيمه پدر را پيدا كند و راز درون فاش سازد. ه?ير خيمه كاووس و گودرز و پور گودرز و فريبرز و گرازه و ساير سر كردگان قشون ايران را يكي يكي نشان داد ولي در مورد خيمه رستم دروغ گفت و او را سردار چيني خواند تا مبادا سهراب او را بشناسد و چشم زخمي برساند:

هجير آنگهي گفت با خويشتن
كه گر من نشان گو پيلتن

بگويم بدين نيكدل شير مرد
ز رستم برآرد بناگاه گرد

از آن به نباشد كه پنهان كنم
ز گردنكشان نام او بفكنم

غمي گشت سهراب را دل بدان
كه جايي نيامد ز رستم نشان

سهراب به هجير (ه?ير) گفت:«مي دانم كه دروغ مي گويي و ترس تو از آن است كه مبادا به رستم چشم زخمي برسانم. محال است در جنگي كه كاووس شاه لشكركشي كند جهان پهلوان در التزام نباشد. اگر رستم را به من نشان دهي تو را از مال و مقام دنيوي بي نياز كنم:

اگر پهلوان را نمايي به من
سرافراز باشي به هر انجمن

ترا بي نيازي دهم در جهان
گشاده كنم گنجهاي نهان

ه?ير به وعده و تطميع سهراب توجهي نكرد و به گمان آنكه سهراب را نظر سويي نسبت به رستم است:

به سهراب گفت اين چه آشفتن است
همه با من از رستمت گفتن است

كه آگاهي از آن نباشد برم
بدين كينه خواهي بريدن سرم

سهراب از بازجويي ه?ير نوميد شد و خشمگين به ميدان جنگ شتافت. هماورد خواست كسي به ميدان نيامد. يكسر به سوي خيمه كاووس رفت و آن را با نيزه از بيخ بركند:

خم آورد پشت سنان و ستيغ
بزد تند و بركند هفتاد ميغ

كاووس بيمناك شد و كس به نزد رستم فرستاد تا علاج كند. تهمتن بر رخش نشست و به سوي سهراب شتافت تا او را از جنگ برحذر دارد. سهراب چون بر و بالاي رستم و يال و كوپال رخش را ديد مهر پدر در دلش به جنبش آمد و يقين كرد كه گمشده اش را يافت. پس او را به گوشه اي كشيد و از نام و نشانش پرسيد:

من ايدون گمانم كه تو رستمي
كه از تخمه نامور نيرمي

چنين داد پاسخ كه رستم نيم
هم از تخمه سام نيرم نيم

كه او پهلوانست و من كهترم
نه با تخت و گاهم نه با افسرم

ز اميد سهراب شد نااميد
برو تيره شد روي روز سپيد

به آورد گه رفت و نيزه گرفت
همي ماند از گفت مادر شگفت

«عجبا، آيا ممكن است مادرم تهمينه دروغ گفته باشد؟ شاه و تمام سرداران ايران زمين در اين رزمگاه گرد آمده اند ولي از پدرم رستم خبري نيست. فكر مي كنم مصلحت در اين باشد كه اين پهلوان را از ميدان بدر كنم شايد كاووس شاه مجبور شود رستم را به جنگ من فرستد.»

پس به جانب ميدان شتافت و با تير و نيزه و شمشير و سنان عرصه را بر رستم تنگ كرد:

به پستي رسيد اين از آن آن ازين
چنان تنگ شد بر دليران زمين

كه از يكديگر روي بركاشتند
دل و جان بانديشه بگذاشتند

شب فرا رسيد از يكديگر جدا شدند و رستم و كاووس و ساير سرداران ايراني آن شب را با بيم و اميد به صبح رسانيدند. چون ميدان رزم آماده شد دو هماورد مجدداً در مقابل يكديگر قرار گرفتند. رستم پيشنهاد كرد كه اين مرتبه كشتي بگيرند و در اين فن نيز زور آزمايي كنند تا غالب و مغلوب معلوم شود:

چو شيران به كشتي برآويختند
ز تن ها خوي و خون همي ريختند

كمر بند رستم گرفت و كشيد
ز بس زور گفتي زمين بردريد

يكي نعره برزد پر از خشم و كين
بزد رستم شير را بر زمين

سهراب بر سينه رستم نشست و خنجر از كمر كشيد تا سرش را از بدن جدا كند. سردار نامدار ايراني چون مرگ را علانيه ديد دست به دامن تدبير زد و به سهراب گفت:

«رسم و آيين ما اين است كه پس از دوبار كشتي گرفتن دست به كشتن هماورد مي زنيم:

نخستين كه پشتش نهد بر زمين
نبرد سرش گرچه باشد به كين

اگر بار ديگرش زير آورد
به افكندنش نام شير آورد

روا باشد از سر كند زو جدا
بدينگونه بر باشد آيين ما»

سهراب پاكدل كه در ضميرش گمان باطلي هرگز خطور نمي كرد به شيوه رادمردان جهان از روي سينه رستم برخاست و پس از قدري استراحت دوباره با او درآويخت ولي اين بار، كار دگرگونه شد. دليلش هم اين است كه رستم را غم جان بود و سهراب را فراق جانان.

تلاش رستم در شكست هماورد و اعاده حيثيت دور مي زد در حالي كه روح و جان سهراب سرگشته در عالم ديگري سير مي كرد. رستم مي خواست كه سايه رقيب را از سر بدر كند ولي سهراب در هواي قتل نفس نبود و سايه پدر را آرزو مي كرد تا در پايش جان بيفشاند. باري:

به كشتي گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال كمر

غمي گشت رستم بيازيد چنگ
گرفت آن سر و يال جنگي پلنگ

خم آورد پشت دلاور جوان
زمانه برآمد نبودش توان

زدش بر زمين بر بكردار شير
بدانست كاو هم نماند بزير

سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
برپور بيدار دل بر دريد

سهراب به خود پيچيد و آهي كشيد و گفت:

كنون گر تو در آب ماهي شوي
و يا چون شب اندر سياهي شوي

و گر چون ستاره شوي بر سپهر
ببري ز روي زمين پاك چهر

بخواهد هم از تو پدر كين من
چو بيند دو خشت است بالين من

ازين نامداران گردنكشان
كسي هم برد سوي رستم نشان

كه سهراب كشته است و افكنده خوار
همي خواست كردن ترا خواستار

چو بشنيد رستم سرش خيره گشت
جهان پيش چشم اندرش تيره گشت

چون رستم دانست كه فرزند برومندش سهراب را كشته است جهان در پيش ديدگانش تيره شد. موي كنان و مويه كنان گودرز را خواست و به اميد آنكه شايد بتواند سهراب عزيزش را از زخم مهلكي كه برداشته است نجات بخشد گودرز را به حضور كاووس شاه فرستاد و پيام داد:

از آن نوشدارو كه در گنج تست
كجا خستگان را كند تندرست

به نزديك من با يكي جام مي
سزد گر فرستي هم اكنون ز پي

مگر كاو به بخت تو بهتر شود
چو من پيش تخت تو كهتر شود

گودرز به جانب كاووس شتافت و پيام رستم را با شرح ماوقع عرضه داشت. شاه ايران كه از ترس قيام رستم بارها بر خود لرزيده بود چون رسالت گودرز را شنيد با خود انديشيد و گفت:«تا زماني كه تهمتن پشت و پناهي نداشت زندگي و مماشات با او جاي بيم و تأمل بود. اكنون اگر سهراب درمان شود و دوشادوش پدر گام بردارد بي گمان كار من زار خواهد بود.» پس مصلحت در آن است كه نوشدارو نفرستم و گودرز به نزد رستم برود و موضوع عدم ارسال داروي هستي بخش نوشدارو را به نحوي توجيه نمايد ولي:

چو بشنيد گودرز برگشت زود
بر رستم آمد به كردار دود

بدو گفت خوي بد شهريار
درختي است حنظل هميشه ببار

ترا رفت بايد به نزديك اوي
كه روشن كني جان تاريك اوي

رستم فرزند باخته كه با وجود آن همه فداكاري و جانفشاني هرگز تصور چنين نامهرباني را نداشت بي درنگ لباس رزم پوشيد و با حالتي خشمگين به سوي كاووس شتافت تا نوشداروي هستي بخش را عنفاً و جبراً بستاند و فرزند دلبندش سهراب را از مرگ حتمي نجات بخشد ولي افسوس:

گو پيلتن سر سوي راه كرد
كس آمد پيش زود آگاه كرد

كه سهراب شد زين جهان فراخ
همي از تو تابوت خواهد نه كاخ

آري، سهراب جان باخت و نوشدارو بعد از مرگ سهراب سودي نداشت و اين داستان جانسوز شورانگيز از آن تاريخ به صورت ضرب المثل درآمد و خاص و عام در موارد لزوم از آن استشهاد و تمثيل مي كنند.

www.farsibooks.ir


.

{social-bookmark}









 
 
مطالب مشابه

{related-news}

 
آرشیو ماهانه



جدیدترین کتابهای سایت درایمیل شما کلیک کنید
لطفا برای تائید عضویت بر روی لینک ایمیل دریافتی کلیک کنید



احترام به قوانین Copyright
در این وبسایت سعی شده است کتابهایی که توسط نویسندگان یا مترجمین اثر، برای پیشبرد اهداف فرهنگی و نشر علوم فارسی درسطح اینترنت به صورت رایگان پخش شده است ارائه شود. لذا اگر دوستان ناشر یا نویسنده کتابی را مشاهده کرده اند(پی.دی.اف، صوتی و...) که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده است میتوانند از طریق فرم تماس با ما Contact Us (در عنوان اسم کتاب و در توضیحات، لینک صفحه مورد نظر ذکر شود) اعلام نمایند، تا نسبت به حذف آن اقدام شود.





جستجو



a