ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط واسه این ۲ تا: هـ، ح واسه این ۲ تا: ق، غ واسه این ۲ تا: ء، ع واسه این ۳ تا: ث، س، ص و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ این یعنی: «شیشه» رو نمیشه غلط نوشت «دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت «غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت «دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت «اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت «سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت
مبحث شبکه بسیار گسترده و پیچیده است، به همین علت در کتابی که برایتان آماده شده است به نوع بی سیم از انواع شبکه پرداخته خواهد شد اگر اطلاع داشته باشید تکنولو?ی وایرلس یا بی سیم یک فناوری نوین است که رسانه انتقال اطلاعات در آن خلا می باشد. یعنی نیازی به خط تلفن یا سیم برای اتصال به اینترنت یا ارتباط با دیگران نیست. اما قضیه به اینترنت ختم نمی شود و از مدت ها پیش وایرلس وجود داشته و رایج ترین آن همین تلفن همراهی است که شبانه روز در حال صحبت با آن هستید. در کتابی که پیش روی شماست از انواع وایرلس شروع شده و تا پیشرفته ترین شبکه های وایرلس همچون وایمکس و خصوصیات آن پیش می رود.
یکی از پرطرفدار ترین نرم افزارهای طراحی وب سایت در دنیا نرم افزار فرانت پیج بود که توسط غول نرم افزاری دنیا یعنی مایکروسافت منتشر شد اما پس از مدتی با پیش آمدن رقبا مایکروسافت تصمیم به ارائه نرم افزاری بنام Expression Web کرد تا دوباره قدرتش به همه ی کاربرانش اثبات کند. کتابی که پیش روی شماست آموزش این نرم افزار قدرتمند می باشد که بطور خلاصه و کامل شما را با این نرم افزار آشنا کرده و ادامه کار را به خلاقیت شما واگذار میکند.
یک کتاب کامل در زمینه اصطلاحات موبایل که شامل مطالب زیر می شود:
- معرفی اصطلاحات و سخت افزارهای تلفن همراه - اجزای داخلی یک تلفن همراه - نسل های تلفن همراه - انواع باتری قابل شار? تلفن همراه - اصطلاحات مربوط به صدای زنگ - اصطلاحات مربوط به لوازم جانبی تلفن همراه - تلیویزیون همراه - و...
کتابی که پیش رویتان است کتابی است کوچک شامل 26 داستان انگلیسی کوتاه بزبان ساده بانضام لغات و اصطلاحات مفید برای انان که می خواهند داستان های انگلیسی را نزد خود بخوانند و از آنها لذت ببرند و در کنار آن به فن ترجمه اینگونه داستان ها آشنا شوند. این کتاب برای افراد مبتدی و دانش آموزان دبیرستانی پیشنهاد می شود.
سنگ سیاه یا سفید (داستانی فوق العاده از زیرکی دختران ایرانی)
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشنهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
يك روز مرد دهاتي ميآيد شهر براي فروش محصول و خريد اجناس خوردني و بعضي لوازم كشاورزي. پس از فروش محصولات و دريافت پول، مايحتاج خود را ميخرد و بعد از خوردن نان و ماست و پنيري كه از ده با خود آورده، ميرود دكان پينه دوزي و پينه دوز گيوههاي او را وصله ميكند، بعد خرش را هم نعلبند نعل ميكند تا اين كارها را ميكند نزديك غروب ميشود،
با شتاب سوار الاغش ميشود و در هواي سرد به طرف ده راه ميافتد، نيم فرسخي كه هنهنكنان ميرود هوس ميكند چپقي بكشد و گرم بشود ـ در سابق چپقهاي نئي بلندي بود كه يك ذرع قد ني آنها بود ـ مرد دهاتي چپق نئوي بلندش را در ميآورد و چاق ميكند و مشغول كشيدن ميشود كه صداي سم يك الاغ را از پشت سرش ميشنود، به پشت سر نگاه ميكند ميبيند كدخداي ده سوار يك الاغ سفيد تندرو است و به سرعت ميآيد با رسيدن به همديگر سلام و حال و احوال ميكنند،
اين قصه در يزد ضربالمثل است و اگر بچهاي كركر كند، مادرش به او ميگويد: «هان، تو هم كارونه دختره كردي كه ميگفت: تا نخورم نخسبم». يه روزي بود و يه روزگاري، يه زني بود و يه دختر داشت. دختر از كودكي عادت كرده بود كه هروقت ميخواست بخسبد بايد يه مشت بخورد، و هر موقع كه كتك يا مشت نميخورد نميخسبيد و ميگفت: «تا نخورم نخسبم!» زد و اين دختر بزرگ شد و به سن عروسي رسيد. عروس كه شد و او را به خونه بخت بردند، شب كه ميشد چادر نمازش را سر ميكرد و كنار اطاق مينشست، بيچاره شوهر كه خبري نداشت هي به زنش ميگفت: «برخيز، برو بخسب»