چنانچه يك يا چند نفر از افراد جمعيتي مرتكب جرم يا عمل ناشايست شوند هميشه بر عاقل يا عقلاي آن جمعيت خرده مي گيرند و آنها را مسئول ارتكاب جرم مي شناسند كه نتوانستند مرتكبين را قبل از ارتكاب جرم دلالت و راهنمايي كنند و از ارتكاب اعمال ناشايست آنان قبل از بروز واقعه جلوگيري نمايند.
در اين گونه موارد حرفشان اين است كه ديه بر عاقله است. گاهي نيز گفته مي شود: « اگر فلاني خطا كرد شما عفوش كنيد زيرا ديه بر عاقله است.» كه استفاده از آن به شكل اخير صحيح نيست چه عفو و بخشش ارتباطي با ديه و خونبها ندارد.
قضاوت و داوري بايد مبتني بر اصول عدالت و رعايت كمال بي نظري باشد. اگر به ترازوي عدالت كه در سالن دادگاه جنايي كاخ دادگستري تهران نصب است نگاه كنيم ملاحظه مي شود كه نگهدارندۀ شاهين اين ترازو داراي چشماني اعمي و نابيناست. در واقع اين معني افاده مي شود كه عدالت كور است و در مقام قضا تنها نور حقيقت به آن روشني مي بخشد.
بديهي است اگر جز اين باشد يعني چشم قاضي به دوستان و بستگان افتد و گوش قاضي هر ندايي را پذيرا شود آن چنان ديوان و دارالقضا سالبه به انتفاي موضوع خواهد بود و آن را به ديوان بلخ تشبيه و تمثيل مي كنند.
عبارت بالا به هنگام اظهار تواضع و فروتني به كار مي رود. في المثل براي دوست خود هديه اي مي فرستيد ولي آن هديه را در خور شأن و مقامش نمي بينيد. در اين موقع از عبارت مثلي بالا استفاده كرده چنين مي گوييد و يا مي نويسد: «تقاضا دارد اين ران ملخ را بپذيريد.» فكر مي كنم صرفاً ناچيز بودن ران ملخ كه احياناً مورچه اي را سير نمي كند در حالي كه در واقعۀ زير سپاه بي كراني را سير كرده است موجب شده باشد كه از باب تواضع و تخاشع صورت ضرب المثل پيدا كند.
اما ريشۀ تاريخي آن: داستان رسالت و سلطنت حضرت سليمان را قبلاً در قسمت دو قورت و نيمش باقي است در همين بخش شرح داديم و مخصوصاً به تفصيل بيان داشتيم كه بنابر حكم و مشيت الهي چگونه بر تمام مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيطره پيدا كرده است.
هر وقت صحبت از اشخاص خوشباور و ابله باشد، اين مثل را ميگويند.
خري در مرغزاري ميچريد وقتي كه سير شد همان جا خوابيد و چار دست و پاش را دراز كرد. كلاغي از بالاي سرش ميپريد، خر را ديد كه افتاده، خيال كرد سقط شده چند دقيقهاي دورش نشست و پريد تا اينكه پيش خودش يقين كرد كه خر جان ندارد.
در یك شركت بزرگ ?اپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید. او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است.
بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.
مردي باقلاي فراوان خرمن كرده بود و در كنارش خوابيده بود. كس ديگر كه كارش زورگويي و دزدي بود آمد و بنا كرد به پر كردن ظرف خودش، صاحب باقلا بلند شد كه دزد را بگيرد. هر دو به هم گلاويز شدند عاقبت دزده صاحب باقلا را به زمين كوبيد و روي سينهاش نشست و گفت: «بيانصاف! من ميخواستم يه مقدار كمي از باقلاهاي ترا ببرم، حالا كه اينجور شد ميكشمت و همه را ميبرم»
ریشه ضرب المثل ایرانی: زين حسن تا آن حسن صد گز رسن
غالباً اتفاق مي افتد كه از دو ثروتمند كه هر دو صاحب مال و مكنت فراوان هستند يكي در خست و امساك حتي به جان خويش و عائله اش رحم نمي كند و بالمآل جان بر سر تحصيل مال و ثروت مي دهد ولي ديگري را چنان جود و سخايي است كه به قول استاد دكتر عبدالحسين زرين كوب: «حاتم طايي را به چيزي نمي گيرد و اگر تشنه اي را دريايي و ذره اي را خورشيدي بخشد اينهمه در چشم همتش به چيزي نمي آيد.» در چنين مواردي اگر پاي قياس و مقايسه اين دو عنصر كه در دو قطب مخالف قرار دارند در ميان آيد از باب طنز و كنايه نيشخندي مي زنند و مي گويند: زين حسن تا آن حسن صد گز رسن و يا به اصطلاح عاميانه اين كجا و آن كجا.
ابتدا فكر مي كردم كه در اين ضرب المثل عاميانه دو كلمه حسن را از باب رعايت قافيه استعمال مي كنند و اين مثل سائر نبايد ريشه و اساس داشته باشد تا به دنبال آن پي جويي كنم ولي اخيراً به همت مولانا بر آن دست يافتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
سلطان محمد خوارزمشاه نديم و مصاحبي داشت به نام حسن عمادالملك ساوه اي كه در اواخر عهد سلطان محمد از وزيران و مقربان خاصش بوده است.
عبارت بالا از امثله سائره عاميانه است و در مواردي به كار مي رود كه در جمعي براي تمام افراد جمعيت جز يك نفر سهم و نصيبي قايل شوند و آن يك نفر را به حساب نياورند. در اين موقع زبان حال آن يك نفر محروم و بي نصيب اين خواهد بود كه: مگر من زينب زياديم؟
اين ضرب المثل در مورد زن و مرد فرق نمي كند و هر دو جنس مخالف از آن در موارد مقتضي استفاده و تمثل مي كنند.اكنون ببينيم اين زينب كيست و چرا زيادي شده كه به صورت ضرب المثل درآمده است.موضوع شبيه سازي و تعزيه خواني معلوم نيست از چه وقت در ايران معمول و مرسوم شده، ولي قدر مسلم اين است كه در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار كه به قول شادروان عبدالله مستوفي: «از همه چيز وسيله تفريح مي تراشيد» و از هر فرصتي براي تفنن و تنوع استفاده مي كرد به اوج كمال و تفصيل رسيد.
كاري كه صرفاً به امر و دستور مقام بالاتر انجام شود و ميل و اراده مجري امر در آن دخالتي نداشته باشد مجازاً حكيم فرموده گويند.
اما ريشه تاريخي آن: به طوري كه مي دانيم اطبا و پزشكان را در ازمنه و اعصار قديمه حكيم مي گفتند و معاريف اطباي قديم نيز به نام حكيم باشي موسوم بوده اند. علم پزشكي در قرون گذشته به وسعت و گسترش امروز نبوده و اطلاعات و معلومات پزشكان قديم نيز از مندرجات كتب طبي ابن سينا و محمد زكرياي رازي و كتابهاي تحفه حكيم مومن و ذخيره خوارزمشاهي و چند كتاب ديگر تجاوز نمي كرد.