عبارت مثلي بالا ناظر بر فقها و روحانيون و همچنين علما و دانشمندان معمري است که براي تحصيل علم و کسب کمال شب زنده داريها کرده رنج و تعب فراوان را پذيرا شده اند تا بدين مقام و منزلت عالي و متعالي نايل آمده اند. در رابطه با اين زمره از عالمان رنج ديده و صاحب کمال و معرفت اگر في المثل بخواهند تعريف و توصيفي کنند اصطلاحاً گفته مي شود:«فلاني دود چراغ خورده تا به اين مقاوم و کمال رسيده است.» و بعضاً:«دود چراغ خوردۀ سينه به حصير ماليده» هم مي گويند. در اين عبارت بحث بر سر دود چراغ است که بايد ديد در اين اصطلاح و عبارت مثلي چه نقشي دارد و ريشۀ تاريخي آن چيست.
به طوري که مي دانيم چراغ آلتي است که در عصر و زمان حاضر به وسيلۀ برق روشني مي بخشد و به صور و اشکال مختلفۀ لوله اي و گلوله اي و مسطح و مقعر و محدب و جز اينها در کوي و برزن و خانه و خيابان و کارخانه و هرگونه تأسيسات و کارگاههاي ديگر خودنمايي مي کند و با اشاره و اصابت انگشت به کليد برق مي توان صدها و هزارها و حتي برق شهر عظيم و کشوري را خاموش يا روشن کرد ولي در قرون قديمه و قبل از اختراع برق از طرف اديسون مخترع نامدار آمريکايي چراغ در واقع ظرفي بود که درون آن را با چربي و روغن از قبيل پيه، روغن کرچک، روغن بزرک، روغن بيدانجير که به طور مطلق روغن چراغ مي گفته اند و همچنين نفت و امثال آن پر کرده فتيلۀ آلوده را روشن مي کردند و به زندگي روشني مي بخشيدند.
تقریبا همه ما با شرح حال مبارزات حضرت مسیح (ع) برای نجات بشریت آشنا هستیم . نجاری جوان از اهالی ناصره که به آتش عشق الهی گرفتار شد و برای بجا آوردن حق معشوق در همان آتش الهی سوخت . پیامبر صلح و پیام آور محبت و دوستی که پیروانش را به عشق و ملایمت و صبر می خواند ، گو اینکه تقدیر الهی چنین خواست که برگزیده اش نه در میان پیروان و یارانش بلکه در میان انبوهی از دشمنان و مخالفینش که هدیه ای جز نفرت و سنگ برای بدرقه کردنش نداشتند، جهان خاکی را ترک گوید و در فرازتپه ای خونین صلیب خویش را ببوسد . در وصف و تشریح این سفر خونین حضرت مسیح (ع) کتابها و تعزیه های فراوانی نوشته شده است که همگی بر جنبه های ابر انسانی عیسی و جهان متافیزیک برخواسته از کتاب های مذهبی پای می فشرد ، عیسی ، پسر خداوند در قالب گوشت و پوست انسانها به صلیب کشیده می شود و وحشیانه ترین شکنجه ها را تحمل می کند تا با مرگ خویش بشریت را نجات دهد . ابرانسانی که مخوف ترین امتحانها و دامهای آلوده دنیای خاکی را پشت سر می گذارد تا با معصومیت خویش ، داروی عشق را به فرزندان آدم بخوراند و شفایشان دهد .
یک پادشاهی بود که باغ قشنگی داشت . در این باغ روباهی زندگی می کرد این روباه هر شب میآمد تمام میوه هایی که دستش میرسید میخورد و خراب میکرد . باغبان در فکر چاره بود برای اینکه اگر چاره نمیکرد شاه که میآمد و وضع باغ را به آن حال میدید ناراحت میشد و جزای اورا میداد .
شب که شد روباه آمد دید یک دمبه چرب و نرم اینجاست کمی فکر کرد با خودش گفت آقا روباه عیار! حیله ای هست در این کار . اگر حیله ای نیست این لقمه چرب و نرم را چه کسی وبه چه علت روی این چوب داخل باغ در دسترس تو گذاشته است ؟ برگشت رفت در پی گرگ او را پیدا کرد دید از گرسنگی حال نزاری دارد و درآفتاب خوابیده است .گرگ تا روباه را دید فریاد زد آهای آقا روباه چه خبر داری ، اخبار چیست ، خوردنی کجا بلد هستی ؟
روباه سلام کرد وگفت تا حالا من در مجلس روضه خوانی بودم هنوز هم شام نخورده ام آمده ام در پی تو که ترا با خودم ببرم شام بخوریم . گرگ خیلی خوشحال شد و با هم به طرف باغ راه افتادند .همینکه به باغ رسیدند گرگ گرسنه دمبه را که دید پرید برای خوردن آن ناگهان چنگال او بر طناب دام بسته شد و دمبه افتاد جلو پای روباه . روباه دمبه را به دندان گرفت و براه افتاد . گرگ از عقب داد زد آقا روباه دمبه را کجا میبری ؟ روباه گفت : این شام قسمت من است که آورده اند وگذاشته اند اینجا . گرگ پرسید پس قسمت مرا کی میآورند ؟ روباه گفت وقتیکه باغبان به سراغت بیاید . صبح زود که باغبان آمد دید یک گرگ توی دام است بیل خودش را برداشت و افتاد به جان گرگ آنقدر او را زد که به حال مرده افتاد. مرده گرگ را انداخت روی کودها . آفتاب گذاشت به جسم او گرم شد دوباره جان گرفت بلند شد وفرار کرد به بیابان .
چارلز دیکنز رمان نویس معروف انگلیسی در سال 1812 در لندپرت از توابع پرتسموت دیده به جهان گشود. پدرش جان دیکنز کارمند حقیر اداره کارپردازی نیروی دریایی بود و مدتی بر اثر شکایت طلبکاران به زندان افتاد. دیکنز به علت فقر خانواده اش تحصیلات مرتبی نداشت و مجبور شد برای تأمین زندگی خود و خانواده اش در یک کارخانه واکس سازی کار کند. وقتی پدرش از زندان آزاد شد، زندگی رقت بار آنان ادامه یافت و این وضع تا سال 1827 که دیکنز شاگرد دفتر اسناد رسمی گردید باقی بود. پس از مدتی به مطالعه زیاد در کتابخانه پرداخت و به آموختن شیوه کوتاه نویسی انگلیسی موفق شد و نخستین بار مخبر پارلمانی و تندنویس مجله مورنینگ هرالد شد.
پادشاهي بود كه يك دختر خيليخيلي خوشگل داشت، هركس ميآمد براي خواستگار او، پدرش ميگفت: «هركي اين انبار نمك را بخوره، دخترم مال اوست». عده زيادي جان خود را از دست دادند و بيهوده هركدام يك دو من نمك خوردند و مردند. عاقبت يك ا?دها فهميد و خودش را به صورت آدميزاد درآورد و به شكل يك درويش درآمد و يكسره به نزد پادشاه شتافت و گفت: «قبله عالم به سلامت باد! من آمدهام خواستگاري دختر شما» .
وقتي که به زحمات و فداکاريهاي افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زيبا در يک کفه قرار گيرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثيل مي کنند و يا به عبارت ديگر مي گويند: «دوغ و دوشاب پيشش يکي است.» چون اساس کار در اين کتاب بر اين است که ريشه هاي واقعي امثال و حکم از لابلاي تاريخ و افکار و عقايد مردم اين سرزمين بيرون کشيده شود و يکي از آنها ريشۀ همين ضرب المثل است، علي هذا دريغ دانست که از آن سطري نگوييم و سطري نپردازيم.
دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقي مي ماند در محيط گله داري بيشتر به مصرف تغذيۀ سگان گله مي رسيد. دوشاب همان شيره است که با پختن آب انگور به دست مي آيد.
در سال ۱۸۶۹ در پاريس متولد شد . در سال ۱۹۰۹ مجله (( جديد )) را منتشر نمود كه ۳۰ سال در رديف بزرگترين مجلات ادبي فرانسه به شمار مي رفت . آثار وي مانند ( اوديپ ) - ( پرومته ) - ( سرگذشت تزه ) اقتباسي از اساطير يونان است و كتاب هاي ( دفترچه آندره ولتر ) - ( در تنگ ) - ( آهنگ روستايی ) و ( سكه سازان ) ؛ پديده افكار خود اوست . كتاب ( بازگشت از شوروي ) در اصل بازگشت ?يداز تفكر كمونيستي وي بود . وي در سال ۱۹۵۱ درگذشت . ?يددر سال ۱۹۴۷ مفتخر به دريافت جايزه نوبل ادبيات گرديد .
آلفرد برنهارد نوبل در سال 1843 در سكوئه سوئد متولد گرديد. آلفرد آدم نحيف و ضعيفي بود، ولي در همان سالي متولد شد، كه پدرش امانوئل كه آدم قوي، جاهطلب و دانشمندي بود دچار ورشكستگي گرديد. پس از شكستي كه امانوئل در استكهلم خورد به سنت پترزبورگ رفت و در آنجا يك كارگاه مهندسي تأسيس نمود.
دولت روسيه به وي مأموريت داد كشتي بخاري و همچنين زيردريايي بسازد و نوبل بيش از حد تصور خود با موفقيت مواجه شد، اما چون زيادهروي نمود و كارهاي خود راب يش از حد توسعه داد پس از پايان جنگهاي كريمه براي بار دوم ورشكست شد.
آلفرد نوبل تا 16 سالگي بهطور خصوصي تحصيل كرد و قبل از رسيدن به سن بيست سالگي يك شيميدان باتجربه و يك زباندان قابل شده بود و با زبانهاي آلماني، فرانسوي، روسي و سوئدي آشنايي داشت.
آلفرد نوبل مسافرتهاي زيادي نمود و بيشتر توجه خود را صرف تحقيقات درباره مواد منفجره نيتروگليسرين كرد. نوبل كشف نمود كه استفاده از اين مواد اگ ربا يك ماده غيرفعال و جذبكننده مانند گيسلگوهر همراه باشد آسانتر و بيخطرتر است. وي اختراع خود را در سال 1867 تحت نام ديناميت به ثبت رسانيد. سپس نيتروگليسرين را با يك ماده منفجره فعال ديگر يعني باروت مخلوط نمود و يك ماده وله مانند شفافي به دست آورد، كه قدرت انفجار آن از ديناميت هم بيشتر بود. ولاتين منفجره يعني اختراع دوم وي در سال 1875 به ثبت رسيد. بعد نوبل موفق به اختراع باليستيت شد كه اولين باروت بيدود نيتروگليسرين بود و بعدها براي ساختن كورديت يعني باروت بيدود به كار رفت.
دو قرص کردن عبارت از خرده کاريهايي است که براي پيش بردن مقصود معمول دارند. يک مورد استعمال ديگر اين عبارت مثلي هم موردي است که قرار داد قبلي را به خاطر بياورند مانند: در ميان دعوا نرخ تعيين کردن.
به طوري که ملاحظه شد اصطلاح دو قرص کردن در واقع پس از اقدامات اوليه به منظور تأييد به عمل مي آيد تا محل ترديد و ابهامي براي طرف مقابل باقي نگذارد. قبلاً بايد دانست که ريشۀ اين اصطلاح از فعل دو از مصدر دويدن نيست بلکه آن را دربازي نزد بايد جستجو کرد که في الجمله شرح داده مي شود. بازي نرد فقط دو نفر بازيکن دارد که در مقابل يکديگر مي نشينند و هر کدام پانزده مهره در اختيار دارند و با ريختن طاس که از يک تا شش نقطه در شش گوشۀ آن نقش شده است مهره هاي خود را به جلو مي رانند و مهرۀ حريف را چنانچه به صورت طاق در سر راه قرار گيرد مي زنند و پيش مي روند تا به شش خانۀ آخر برسند. نتيجۀ بازي نرد اين است که هر يک از دو حريف که توانست مهره هايش را زودتر به شش خانۀ آخر برساند و بردارد برنده است و ديگري بازنده شناخته مي شود.