ميگويند: شخصي در كارهاي كشاورزي به اين و آن كمك ميكرد و مزد ميگرفت، شايع شده بود كه در اصفهان كار آسان و پر درآمد زياد است. آن مرد كه از كار كردن در مزرعه اين و آن خسته شده بود راه اصفهان را در پيش گرفت كه هم كار آساني پيدا كند، هم پول و دارايي زيادي گيرش بياد.
موقعي كه به اصفهان رسيد از يك نفر كار آسان و پر درآمد خواست. مرد اصفهاني او را به جايي برد كه در آنجا يك ساختمان چند طبقه ميساختند.
زندگي توأم با رنج و درد و الم و فقر و مسكنت و تندگستي را در اصطلاح عامه زندگي سگي گويند كه از آن كاهش جان زايد و فرسايش تن.
بايد ديد منظور از زندگي سگي چيست و چه واقعه اي آن را بر سر زبانها انداخته است تا ريشه تاريخي آن به دست آيد. و گرنه هر كس اجمالاً مي داند سگ از آن موقع كه در استخدام بشر درآمده چه مي خورد و چگونه زندگي مي كند.
سگ اين حيوان نجيب و وفادار اگر در عصر حاضر مي بينيم كه راحتي و آسودگي و آسايشي- البته در ميان ملل راقيه- دارد متأسفانه در ازمنه و اعصار گذشته زندگي راحتي نداشته و امروزه هم در غالب مناطق جهان حتي از آسايش نسبي هم برخوردار نيست زيرا خواه در استخدام بشر باشد و خواه به طور ولگردي زندگي كند شبها را به حكم غريزه و وظيفه بيدار است و با شنيدن كمترين صدا، سر از روي دستهايش برداشته به پاسداري مي پردازد، روزها را هم كه بايد در خواب و استراحت بگذراند به اين طرف و آن طرف روي مي آورد و دم مي جنباند تا تكه استخواني به دست آورده سد جوع كند.
ریشه ضرب المثل: ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است
وقتي كه دو دسته مخالف به جان يكديگر افتند و از هر گونه جرح و ضرب و قتل و خونريزي كوتاهي نورزند دسته و جمعيت ثالثي كه اتفاقاً با هر دو دسته اختلاف عقيده داشته باشد به جاي آنكه واسطه اصلاح و آشتي شود دايره تشديد اختلاف را دامن زند تاقوت و نيرومندي طرفين به ضعف و ناتواني گرايد و سرانجام برتري و سيادتش محرز و مسلم گردد.
اگر از اين گونه افراد و جوامع علت دو به هم زني و سعايت را جويا شوند و آنها را از اقدام به تشديد اختلاف ديگران برحذر دارند پشت چشم نازك كرده و جواب متكلم به اين مثال منظوم مترنم مي شوند:
ميان گبر و نصاري هميشه باد نزاع ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است
چون ريشه تاريخي مصراع دوم كه امروزه به صورت ضرب المثل درآمده است در واقع از فلسفه اسلام و تسليم آب مي خورد لازم است به شرح جريان بپردازيم.
چنانچه كسي از شغل و كاري كه داشته اخراج شود مجازاً و از باب كنايه گفته مي شود: «زير پايش را جارو كرده اند.» به طوري كه مي دانيم سابقاً كه ميز و صندلي و مبل و نيمكت كمتر معمول بود ساكنان خانه و حتي ميهمانان غالباً چهار زانو و كوچكترها دو زانو بر روي فرش اطاق مي نشستند و به گفت و شنود و صرف تنقلات مي پرداختند.
فرش اطاقها در خانه متمكنان و ثروتمندان اكثراً از جنس قالي و در منازل افراد متوسط از جنس نمد و احياناً حصير و زيلو بوده است. بهداشت به معني و مفهوم واقعي وجود نداشت و خيابانها و كوچه ها هم اسفالت نبود كه گرد و خاك از آن بلند نشود.
ریشه ضرب المثل ایرانی: يك « واو» نبايد كم و زياد شود
عبارت بالا كنايه از اصرار و پافشاري در امري مهم و لايتغير است كه مجري يا مجريان نبايد به خلاف دستور و فرمان عمل كنند.
به طوري كه مي دانيم قرآن كريم به منظور هدايت و ارشاد افراد بشر كه در اعصار مختلف و اقليمهاي گوناگون به سر برده و مي برند نازل شده بدين جهت هيچ گاه اقتضاي زمان و مكان در اركان رهبري آن خلل و عللي وارد نمي سازد زيرا قوانين آن بر موازين فطرت آدمي تنظيم شده جنبه كلي و همگاني دارد و از هر جهت تغيير ناپذير خواهد بود.
كساني كه هميشه در حال سير و سفر به سر برند و محل و مكان مشخصي براي اقامت و استقرار دائم نداشته باشند در مورد آنها به عبارت مثالي بالا استشهاد و تمثيل كرده مي گويند: « فلاني مثل يهودي سرگردان است، جاي ثابت و مشخصي ندارد.»
پومپه سردار مشهور رم پس از تسخير سوريه بر بيت المقدس دست يافت و يهوديان را به تبعيت درآورد.
يك پيرمرد خاركشي بود كه يك پسر داشت از بسكه دوستش ميداشت نمي گذاشت از خانه بيرون برود حتي نميگذاشت آفتاب و مهتاب او را ببيند تا اينكه پدر خيلي پير شد جوري كه نمي توانست از خانه بيرون برود خار بكند و امرار معاش كنند و پسرش به سن بيست و پنج رسيده بود يك روز پيرمرد به پسرش گفت:«پدر جان من ديگر پير شده ام و نمي توانم خار بكنم كه امرار معاش كنيم حالا نوبت تست كه كار كني تا بتوانيم امرار معاش كنيم» پسرك گفت:«چشم» طناب و تبري برداشت و روانه صحرا شد و رفت در بيابان كه خار بكند چون تا اين سن و سال دست به كاري نزده بود نتوانست كار كند و خار بكند خسته شد.
از دور ديد توي صحرا يك قصري هست رفت تا به آن رسيد و در سايۀ قصر خوابيد از خستگي زياد خوابش برد اتفاقاً قصر مال دختر پادشاه شهر بود. دختر پادشاه آمد لب بام قصر ديد يك جوان خيلي زيبا در سايۀ قصر خوابيده است از بس كه پسر خوشگل بود دختر پادشاه يك دل نه صد دل عاشق پسرك شد و نميدانست كه اين پسر خاركن است.
روزگاري پادشاه ثروتمندي بود كه چهار همسر داشت؛ او همسر چهارم خود را بسيار دوست مي داشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست و با لذيذترين غذاها از او پذيرائي مي كرد، اين همسر از هر چيزي بهترين را داشت...
پادشاه همچنين همسر سوم خود را نيز بسيار دوست مي داشت و او را كنار خود قرار مي داد، اما هميشه از اين بيم داشت كه مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترك نماند.
پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شكيبا بود. هرگاه پادشاه با مشكلي روبرو مي شد به او توسل مي جست تا آنرا مرتفع نمايد.
همسر اول پادشاه شريك بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشاركت مي نمود، اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت و به سختي به او توجه مي كرد، ولي برعكس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت.
در سمنان اگر كسي چيزي در دست داشته باشد و به علت غفلت و سهلانگاري از دستش بيفتد به او ميگويند: «مگه دستهات حناست؟» يعني مگر به دستهايت حنا بسته است؟
شبي دزدي به خانه زن بيوه ثروتمندي ميرود. وقتي كه دزد وارد خانه ميشود متوجه ميشود كه زن هنوز بيدار است. خودش را به پشت پنجره اتاق ميرساند و ميبيند كه زن مشغول خمير كردن حنا است كه دستهاي خود را حنا ببندد. در اين موقع دزد وارد اتاق ميشود و با خنجري كه در دست داشته زن را تهديد ميكند كه اگر كوچكترين صدايي بكند او را خواهد كشت.
بيوه ثروتمند كه از ماجرا باخبر ميشود به روي خود نميآورد و لبخني ميزند و ميگويد چكار دارم كه سر و صدا بكنم من سالهاست كه شوهرم را از دست دادهام و از آن به بعد تنها ماندهام. دنبال شخصي مثل تو جوان برازنده ميگشتم. ترا حتماً خدا براي من فرستاده كه با تو ازدواج بكنم. دزد كمي به خود ميآيد ميبيند كه اين زن بيوه هم ثروتمند است و هم با جمال.
يار غار به كسي گويند كه رفيق گرمابه و گلستان باشد، غم دوست او را متالم و شاديش او را مسرور و مبتهج كند. خلاصه آن چنان يار وفادار و ايثار گر باشد كه عقلا و مبتفكران در مقام مقايسه با برادر دچار تامل گردند.
بعضيها عقيده داشتند كه بايد محمد (ص) را به زندان انداخت و بدين وسيله از فعاليتش در راه ترويج دين جديد جلوگيري كرد. برخي مي گفتند بايد او را نفي بلد و يا به اصطلاح امروزه تبعيد كرد ولي اكثريت مخالفان به قتل و كشتن پيغمبر (ص) راي دادند منتها چون قتل او از طرف افراد يك قبيله خالي از اشكال نبود سرانجام قرار بر اين گذاشته شد كه هر قبيله يك يا چند جوان نيرومند و شمشيرزن از ميان خود انتخاب كنند و اين جوانان با شمشير آخته يكباره بر محمد (ص) هجوم برده هر كدام ضربتي بر او بزنند و خونش را بريزند تا بدين طريق خون او در ميان قبايل مختلف لوث شود و بني عبد مناف نتوانند در مقام معارضه و انتقام برآيند.